کتاب کتابخانه نیمه شب یک رمان فانتزی نوشته مت هیگ است که در ۱۳ اوت ۲۰۲۰ توسط انتشارات کنونگیت منتشر شدهاست.
این رمان در ده قسمت از رادیو بیبیسی پخش شد.
قهرمان این کتاب زن جوانی به نام نورا سید است که از انتخابهای خود در زندگی ناراضی است. نیمه شبی او سعی میکند خود را بکشد، اماجایی بین مرگ و زندگی به کتابخانه ای میرسد که توسط کتابدار مدرسه اش، خانم الم اداره میشود.
در این کتابخانه میلیونها کتاب مملو از داستانهایی از زندگی او قرار دارد که اگر او تصمیمهای متفاوتی گرفته بود، سرنوشتش متفاوت رقم میخورد. در این کتابخانه، او سپس سعی میکند زندگیای را که در آن بیشترین موفقیت یا شادی را دارد، بیابد.
برای مثال، در یکی از زندگیهای احتمالی، او با دوست پسرش ازدواج میکند، اما زندگی اش آنطور که او انتظار داشت نیست. او همچنین خود را به عنوان یک یخچالشناس میبیند که در مجمع الجزایر سوالبارد در قطب شمال تحقیق میکند – زندگی بسیار متفاوت با زندگی ای که او سعی میکند از آن فرار کند، اما لزوماً انتخاب بهتری نیست.
بازخورد ها :
کتاب کتابخانه نیمه شب توسط نیویورک تایمز ، بوستون گلوب، و واشینگتن پست به عنوان پرفروشترین کتاب معرفی شد. گودمورنینگ آمریکا آن را به عنوان انتخاب باشگاه کتاب انتخاب کرد.
این کتاب همچنین نقدهای مثبتی از نیویورک تایمز، گاردین ، اسکاتلندی ، ساندی تایمز ، ژورنال کتابخانه، نقد کرکوس، دریافت کرد. واشینگتن پست ، هفته نامه ناشران، و ایندیپندنتپست . NPR یک بررسی ترکیبی ارائه کرد.
کتاب کتابخانه نیمه شب همچنین در فهرستهای «بهترین» از کریستین ساینس مانیتور ، آمازون ، پیور واو ، لایت هاب، رادیو عمومی سنت لوئیس، و واشینگتن پست قرار گرفت. ( ویکی پدیا )
درباره مت هیگ
مت هیگ در سال ۱۹۷۵ در شفیلد انگلستان به دنیا آمد. او رماننویس و روزنامهنگار است. مت تحصیلاتش را در دانشگاه هال در رشته زبان انگلیسی و تاریخ به پایان برد و تا به حال آثار داستانی و غیر داستانی زیادی برای کودکان و بزرگسالان نوشته است.
مت در بیست و چهار سالگی به افسردگی شدیدی مبتلا شد اما توانست آن را پشت سر بگذارد و به زندگی باز گردد.
نظر خوانندگان در سراسر دنیا، دربارهی کتاب کتابخانه نیمهشب چیست؟
رضا در مورد تجربهی مطالعهی این کتاب مینویسد: «این دقیقا همان کتابی است که باید برای فرار به دنیای دیگر انتخاب کنید. مدتها بعد از اتمام مطالعه کتاب، هنوز اصالت کتاب در ذهن من باقی مانده است و این نشاندهندهی یک اثر عمیق و فوقالعاده است و به ما گوشزد میکند که حتی اگر بهترین زندگیها را نیز تجربه کنیم باز هم به این نکته میرسیم که بهترین زندگی همان زندگی خودمان است. این کتاب از حسرتهایی میگوید که هر روز با خود حمل میکنیم و هیچ نتیجهای هم ندارد جز افسوس.»
سوزان نظرش در مورد کتاب را اینگونه بیان میکند : «اگر به دنبال کتابی هستید که منتظر پایانش باشید، اصلا سراغ این کتاب نروید چون پایان این کتاب در حقیقت یک شروع محسوب میشود، شروع یک زندگی. اما اگر میخواهید از خواندن یک کتاب درس بگیرید و به خیلی از مسائل اساسی و حیاتی مهم در زندگی فکر کنید حتما این کتاب را در برنامه مطالعاتی خود قرار بدهید.»
جملاتی از کتاب که شاید انگیزهی خواندن باشند
کتاب کتابخانه نیمهشب با پاراگراف زیر آغاز میشود: «نورا سید نوزده سال پیش از آنکه تصمیم به مردن بگیرد، در گرمای کتابخانه کوچک مدرسه هیزلدین در شهر بدفورد، پشت میز کوتاهی نشسته بود و خیره به صفحهی شطرنج نگاه میکرد. چشمان خانم الم، کتابدار کتابخانه برقی زد و گفت: نورا عزیزم طبیعیه که راجع به آیندهات نگران باشی. خانم الم نخستین حرکتش را انجام داد. اسبی از روی ردیف مرتب سربازان سفیدرنگ پرید.
معلومه که به خاطر امتحانهات نگران میشی، اما میتونی هرچیزی که دلت بخواد بشی، نورا به احتمالات ممکن فکر کن. هیجان انگیزه. – آره فکر کنم همینطوره. – تمام عمرت هنوز پیش روته. – تمام عمرم. – میتونی هرکاری بکنی، هرجایی زندگی کنی، مثلا جایی که مثل اینجا اینقدر سرد و مرطوب نباشه. نورا مهرهی سرباز را دو خانه جلو برد. سخت بود خانم الم را با مادرش مقایسه نکند، مادری که با نورا جوری رفتار میکرد که گویی اشتباهی بود که نیاز به تصحیح شدن داشت.»
پاراگرافی از کتاب کتابخانه نیمه شب را که اشاره به داشتن هدف در زندگی دارد، میخوانیم: «آدمهای با استقامت نسبت به بقیهی آدمها تفاوت ذاتی خاصی ندارند، تنها تفاوتشان این است که هدف مشخصی در ذهنشان دارند و میخواهند که به آن هدف دست پیدا کنند، در دنیایی که سرتاسر پر شده است از عوامل حواسپرتی، داشتن استقامت ضروری است. این توانایی باعث میشود وقتی بدن و ذهنت به انتهای تحملشان برسند، طاقت بیاوری، سرت را پایین بندازی و در خط خودت شنا کنی، بدون اینکه اطرافت را نگاه کنی و نگران این باشی که چه کسی ممکن است از تو جلو بزند.»
پاراگرافی دیگر که واگویههایی از نورا سید است: «تا به حال شده است با خودتان فکر کنید: چه شد که کارم به اینجا رسید؟ انگار که در یک هزارتو گم شده باشید و همهاش هم تقصیر خودتان باشد، چون تک تک مسیرهای اشتباهی را که رفتهاید، خودتان انتخاب کردید و میدانید که راههای زیادی وجود داشته که میتوانسته نجاتتان بدهد، چون میتوانید صدای آدمهایی را بیرون از هزارتو بشنوید که موفق شدهاند از آن خارج بشوند و حالا با با یکدیگر صحبت میکنند و میخندند.
بعضی وقتها نیز از بین پرچینها یک نظر آنها را میبینید مثل هیبتی مات بین برگها که به نظر میآید خیلی خوشحال هستند که به موفقیت رسیدهاندداند. البته شما هم از آنها متنفر نیستید، بلکه بیشتر از خودتان متنفر شدهاید که تواناییهای آنها را نداشتید و نتوانستید همهی مشکلات را حل کنید. آیا تا به حال چنین فکری کردهاید یا این هزار تو فقط برای من است؟»
مقاله پیشنهادی: بهترین کتاب های آموزش سئو + معرفی سئو