درباره کتاب کافکا در کرانه :
هاروکی موراکامی نویسندهٔ ژاپنی برندهٔ جایزهٔ هانس کریستین اندرسن است. کافکا در کرانه رمان تصادف است. از ابتدا تا انتها، چیزی که داستان را پیش میبرد تصور تصادف است.
پسری به نام کافکا تامورا از خانه فرار میکند و به شهر دیگری میرود. بهموازات این روایت، داستان مردی به نام ناکاتا هم روایت میشود. او معلولت ذهنی دارد اما میتواند با گربهها حرف بزند. روایت دیگری هم در ابتدای کتاب وجود دارد؛ گزارشی در مورد حادثهٔ تپهٔ برنج در ۱۹۴۴ که بر اساس اسناد تحقیقی بخش اطلاعات ارتش امریکا روایت میشود.
۳ شخصیت اصلی «کافکا در کرانه»، درگیر «یادآوری» هستند و زندگی آنها به «حافظه» گره خورده است. یک نفر از آنها پس از پاک شدن حافظهاش کاملاً از مدار زندگی عادی خارج شده (ناکاتا)؛ دیگری، درگیر همان چند ساعتی است که به یاد نمیآورد و میترسد که در آن لحظات پدرش را کشته باشد.
نفر سوم با «حضور» حافظهاش درگیر است. موراکامی در «کافکا در ساحل» زندگی را با گذشته تعریف میکند. شخصیتهای رمان با گذشته درگیر میشوند تا زندگیشان را ادامه دهند. کافکا در ساحل یک بازآفرینی مدرن از سرنوشت ادیپ است.
جملات برگزیده کتاب کافکا در کرانه :
– گوش کن… هیچ جنگی نیست که به همهی جنگها پایان دهد. جنگ در جنگ رشد میکند.
– اگر تو مرا به یاد آوری، دیگر برای من اهمیتی نخواهد داشت که سایرین فراموشم کنند.
– زندگی بدون یکبار خواندن هملت مثل زندگیای است که تمام آن در معدن ذغال بگذرد.
– وقتی بعدا خودمان را امتحان میکنیم، متوجه میشویم همهی معیارهایی که با آنها زندگی کردهایم به درجه دیگری ارتقا پیدا کرده و دنیا راههای دور از انتظاری را به روی ما باز کرده.
هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویه سال ۱۹۴۹ میلادی در توکیوی ژاپن چشم به جهان گشود. پدر و مادر او، هر دو معلم بودند و در مدارس مختلف، ادبیات ژاپنی تدریس میکردند. پدرِ هاروکی از سربازان جنگ دوم امپراتوری ژاپن و چین بود و در طی این درگیریها بهشدت دچار جراحت شده بود.
موراکامی بعدها در مقالهای به نام از «پدرم که حرف میزنم از چه حرف میزنم» بیان کرد که آسیبهای وارده بر پدرش در زندگی او تأثیر بهسزایی داشته است.
قسمتهایی از کتاب کافکا در کرانه را میخوانیم :
جنگ که دربگیرد، خیلیها مجبورند سرباز بشوند. سلاح به دست میگیرند و میروند جبهه و ناچار میشوند سربازهای طرف دیگر را بکشند. هرچه بیشتر بتوانند. هیچکس عین خیالش نیست که دوست داری دیگران را بکشی یا نه. کاری است که ناچاری بکنی. وگرنه خودت کشته میشوی. جانی واکر با انگشت به سینهی ناکاتا اشاره کرد. گفت: «بنگ! تاریخ انسان در یک کلمه».
بستن چشمهایت چیزی را عوض نمیکند. چون نمیخواهی شاهد اتفاقی باشی که میافتد، هیچچیز ناپدید نمیشود. درواقع دفعهی بعد که چشم واکنی، اوضاع بدتر میشود. دنیایی که تویش زندگی میکنیم اینجور است، آقای ناکاتا. چشمانت را باز کن. فقط بزدل چشمهایش را میبندد. چشم بستن و پنبه در گوش چپاندن باعث نمیشود زمان از حرکت بایستد.
انسان تقدیر خود را انتخاب نمیکند. تقدیر انسان را برمیگزیند. این پایهی جهانبینی درام یونانی است و معنای تراژدی -بنا به قول ارسطو- از بازی روزگار ناشی میشود، نه از نقطهضعف قهرمان، بلکه از صفات خوبش. میدانی میخواهم به کجا برسم؟ مردم نه با نقایص خود، بلکه با فضایل خود هرچه بیشتر به سوی تراژدی کشانده میشوند.
اودیپوس رکس سوفوکلس یک مثال بارز است. اودیپوس نه به سبب کاهلی و حماقت، بلکه به علت شهامت و صداقت به سوی تراژدی کشانده میشود. بنابراین نتیجهی ناگزیر طنز تلخ یا همان بازی روزگار است.
کتابخانه مثل خانه دومم بود. شاید از آنجایی که در آن زندگی میکردم خانهای واقعیتر بود. من که هر روز به آنجا میرفتم، با همه خانمهای کتابداری که آنجا کار میکردند آشنا شدم. اسمم را میدانستند و همیشه میگفتند سلام. هرچند من خیلی خجالتی بودم و به ندرت جواب میدادم.
هنگام ساختن این کتابخانه سرپرست خانواده تصمیم گرفت سبک ساده و ظریف دلخواه هنرمندان کیوتو را دنبال نکند و به جای آن طرح را بیشتر شبیه خانههای روستایی از کار درآورد. با اینحال، چنانکه میبینید، به رغم ساختار گستاخانهی بنا، مبل و اثاث و قاب تصویرها از ظرافت و تجمل برخوردار است.
مثلا کندهکاریهای این قابهای چوبی بسیار ظریف است. تمام استادان صنایع دستی شیکوکو جمع شدند تا در ساختن این بنا کار کنند.
پیشنهادهایی برای دوستداران کتاب کافکا در کرانه :
کافکا در کرانه کتابی خواندنی و جذاب از دستهی کتاب های رمان است. اگر از این کتاب جذاب لذت بردهاید گزینههای دیگری را برای مطالعه به شما پیشنهاد میکنیم:
هنوز بررسیای ثبت نشده است.