دانلود کتاب کافه ژپتو
متا بوک وبسایت ارائه دهنده کتاب های صوتی و الکترونیک اینبار با انتشار کتاب کافه ژپتو با تخفیف ویژه که از دسته کتاب های رمان میباشد در خدمت شما کاربران گرامی میباشد.
در صورت درخواست مکرر شما کاربران، متا بوک امکان دانلود رایگان کتاب کافه ژپتو pdf را برای شما عزیزان فراهم خواهد ساخت.
درباره کتاب کافه ژپتو
نغمه نائینی در کتاب کافه ژپتو داستان مهتا را برای مخاطبانش روایت میکند. مهتا، دختری شاد و بی خیال، از خانوادهای ثروتمند است. دغدغه این روزهای او، فراهم کردن مقدمات جشن ازدواجش است و همه چیز خوب پیش میرود الا اینکه بعضی خاطرات کمرنگ گذشته به او هجوم میآورند.
وقتی و فرصتی تا روز ازدواج مهتا باقی نمانده است اما یک تصادف، همه چیز را در زندگی او تحت تاثیر قرار میدهد. تصادفی که سبب میشود او برای برگشت به زندگی به شدت تلاش و تقلا کند.
کافه ژپتو داستانی فانتزی و عاشقانهای لطیف است. مخاطبان با برگشت به عقب در داستان از رازهایی باخبر میشوند که کتاب را برایشان جذابتر میکند.
داستان این کتاب، داستانی است که نگاهی متفاوت به زندگی دارد و فرصتی در اختیار خوانندهاش قرار میدهد: فرصتی برای اینکه زندگی کند، آدمهای خوب و بد دور و برش را بشناسد و عاشقی را تجربه کند.
بخشی از متن کتاب کافه ژپتو:
استرس روبهرو شدن با بچهها و خانوادهام را دارم. در طبقهٔ پنجم، آشنایی نمیبینم. از پرستار، سراغ اتاق ایزوله را میگیرم. راهنماییام میکند. نگران و مردد پیش میروم. بخشی از دیوار اتاق، شیشهای است. از کنار شیشه، به داخل سرک میکشم. بابا و آتیلا با گان و پاپوش استریل در اتاق هستند. قلبم تند میزند از دیدنشان. از دیدن خودم که روی تخت، بیهوش است با چشمهای بسته و همان دستگاهها، لولهها و سیمها!
آتیلا کنار تخت نشسته و خیره به صورت خوابیدهٔ من، دستم را میان دو دست گرفته است. بابا هم مات تخت من مانده و غمگین، لبهایش را روی هم فشار میدهد. غمی که در نگاهش لانه کرده، مال چشمهای همیشه خندان بابا نیست، وقتی هر بار میگفت ‘ماه پیشونی بابا’ و انگار ستارهباران میشد نینی نگاهش! اشکم میچکد.
آتیلا… مثل کسی که از فراموشی برگشته، لحظه لحظهٔ عاشقیاش پیش چشمهایم جان میگیرد. مردی که ناباور و ساکت، دستم را گرفته، همان است که از اولین دیدار در کافهٔ خیام و سپهر، لبخندش طعم و بوی عسل داشت و شرمنده از غریبیاش با تئاتر میگفت.
برمیگردم به دیوار کنار شیشه تکیه میزنم و چشم میبندم. اشکم میچکد.
– من از همهٔ هنر تئاتر، فقط یهکم پانتومیم بلدم.
دو نفری پشت میز کنار پنجرهٔ کافه ژپتو بودیم. در نگاهش، تخسترین پسربچهٔ زمین، بادبادک قرمز میفرستاد توی آسمان دلم.
– بازی کنم ببینی؟!
سر تکان دادم. در صندلی جابهجا شد و خیره به من، به خودش اشاره کرد. دست روی قلبش گذاشت، بعد مشت کرد و جلوی صورتم انگشتهایش را باز کرد. قلبم به تپش افتاد. لبخند زدم… لبخند زد. به من اشاره کرد. با دو دست، روی سرش تاج خیالی گذاشت و کف دستش را چسباند روی قلبش!
لبخند زد. قلبم بیقراری کرد. لبخند زدم. به خودش اشاره کرد و دست روی قلبش گذاشت. مردد و آرام، دست دراز کرد طرف دست چپم. حلقهٔ فرضی را روی انگشت حلقهام کشید و پسرک تخس چشمهایش نخ بادبادکش پاره شد. برای اولین بار، کف دستش را گذاشت روی پشت دست چپم و بادبادک قرمز، رفت تا خورشید!
این مرد، وجودش از ابتدا، برایم با محبت تعریف شده بود.
– حالتون خوبه خانوم؟!
چشم باز میکنم و برای پرستار سر تکان میدهم. وارد اتاق میشود. دوباره طرف اتاق برمیگردم. آتیلا هم کنار بابا ایستاده و با هم صحبت میکنند.
پس بقیه کجا هستند؟! مامان… شیما، پریسا… فکر میکردم در بیمارستان باشند.
بابا و آتیلا از اتاق خارج میشوند. سریع خم میشوم و با بند کفشم بازی میکنم، اما زیرچشمی حواسم به آنهاست. بابا دست روی شانهٔ آتیلا میگذارد.
– برو کمی استراحت کن، بعد سری به دفتر بزن.
صدای بیحالش، بغضم را شدیدتر میکند.
– شما چی؟ از دیروز همهش سرپا هستید.
– من هستم… اینجا باشم آرومترم.
لحظهای سر بلند میکنم و به دو مرد مهم زندگیام خیره میمانم. به خاطر این دو نفر هم شده، باید زودتر برگردم!
پشت به آنها، به طرف دیگر راهرو میروم تا بروند. باید سراغ پریسا و شیما بروم. هنوز نمیدانم چطور باید خودم را معرفی کنم. چطور دربارهٔ خودم بگویم… چه بگویم که شک نکنند؟ چهکار کنم تا اشکشان دربیاید؟!
پیشنهاد هایی برای دوستداران کتاب های رمان:
کتاب کافه ژپتو کتابی خواندنی و جذاب از دسته کتاب های الکترونیکی است. اگر از این کتاب جذاب لذت برده اید گزینه های دیگری را برای مطالعه به شما پیشنهاد میکنیم:
خوشحال میشویم شما عزیزان نظرات خود را درباره این کتاب به اشتراک بگذارید
نگین خسرو آبادی
در خصوص این کتاب اول از همه برای یه داستانیکه توی پنجاه روز اتفاق میفته زیادی طولانی بود در خد یه رمان طولانیش کرده بودن که خاصیت داستان اصلا این نیست اگر دنبال بار ادبی میگردین هم که این کتاب هیچ محتوای ادبی براتون نخواهد داشت اما انصافا داستان گیراییبود و با اینکه با تکیه برتخیل نوشته شده و کاملا شما میدونی خب همچین چیزایی که حاصل فکر و رویای نویسنده ست اما ادامه میدی داستان رو.
در کل اگه تمام شاهکارهای ادبی رو خوندین و دیگه قرار نیست حسرت بخورید چرا وقتتونو برای فلان کتاب نذاشتید و حالا میخواین یه کتاب جدید رو بخونید و وقتتون بگذره ارزش یه بار خوندن رو داره