دانلود کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود:
متا بوک وبسایت ارائه دهنده کتاب های صوتی و الکترونیک اینبار با انتشار کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود با تخفیف ویژه که از دسته کتاب های رمان میباشد در خدمت شما کاربران گرامی میباشد.
در صورت درخواست مکرر شما کاربران، متا بوک امکان دانلود رایگان کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود را برای شما عزیزان فراهم خواهد ساخت.
معرفی کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود:
کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود نوشتهٔ فردریک بکمن با ترجمهٔ الهام رعایی در نشر نون به چاپ رسیده است.
فردریک بکمن، نویسنده معروف و محبوب این روزها که رمانهای پرفروش «مردی به نام اوه» و «مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است» این بار داستان پیرمردی را بازگو میکند که دچارآلزایمر است و خاطراتش به مرور زمان کمرنگ و کمرنگتر میشوند و راه خانهاش برایش هر روز دورتر و دورتر به نظر میآید.
اما پیرمرد نوهای دارد که خیلی برایش عزیز است و خاطرههای خوبی با او دارد، همین موضوع او را به زندگی امیدوار کرده است.
نکوداشت های کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود:
– این کتاب با احساسات آدم بازی میکند، گاه خندهدار است اما اغلب هوشمندانه. (بررسیهای کرکوس)
– این کتاب ورودی بینظیر بود به صحنۀ نویسندگی… با این داستان میخندی، گریه میکنی و برای نخستین بار در زندگی با یک پیرمرد نچسب احساس همدردی خواهی کرد. (نشریه مردم)
– ملغمهای درخشان از حوادث میخکوبکننده، بصیرتی فوقالعاده و طنزی که آدم را از خنده رودهبر میکند… با دیالوگهای دقیق و کوک بکمن و درکی بیهمتا از ذات انسان. (Shelf Awareness)
درباره فردریک بکمن نویسنده کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود:
فردریک بکمن Fredrik Backman را بدون شک همگی با کتاب مردی به نام اوه میشناسیم. مردی به نام اوه اولین کتابی است که از بکمن در سال 2012 منتشر شد.
بکمن پس از موفقیت و شهرت جهانی اولین کتاب خود کتابهای تمام چیزهایی که پسر کوچولوی من باید دربارهی دنیا بداند، مادر بزرگ سلام رساند و گفت متاسف است، بریت ماری اینجا بود و سپس کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود را در سال 2016 به چاپ رساند.
بکمن پس از این کتاب نیز کتابهای شهر خرس ها،معاملهی زندگی و مردم مشوش را تا سال 2020 به چاپ رسانید که تمامی این آثار توسط مترجمان گوناگونی به فارسی برگردانده شدهاند و در وبسایت متا بوک در نسخههای کتاب الکترونیکی، PDF برای دانلود موجود هستند.
…
در قسمتی از کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود میخوانیم:
چشمان پیرمرد بهطور عجیبی خالی است. ناامیدانه به شقیقههایش میزند. پسرک دهان باز میکند که چیزی بگوید ولی وقتی این صحنه را میبیند جلوی خودش را میگیرد. در عوض آرام مینشیند و همان کاری را میکند که پدربزرگ یادش داده بود اگر گم شد انجام دهد: «محیط اطرافت را زیر نظر بگیر، دنبال ردپاها و سرنخها بگرد.»
نیمکت در احاطهٔ درختان است چون بابابزرگ عاشق درختهاست، چون درختها اهمیتی به افکار آدمها نمیدهند. شبحی از پرندهها از آنها بالا میآیند و در آسمان پخش میشوند و با اطمینان بر باد تکیه میزنند.
یک اژدها میدان را میپیماید، خوابآلود و سبز، و یک پنگوئن با رد دستی شکلاتی روی شکم در گوشهای به خواب رفته است. یک جغد مهربانِ یک چشم هم کنار او نشسته است. نوآ همه را میشناسد. مال او هستند.
اژدها را بابابزرگ درست وقتی که به دنیا آمد به او داده بود، چونکه مامانبزرگ گفته بود اژدها برای نوزاد اسباببازی توبغلی مناسبی نیست و بابابزرگ هم گفتهبود که او هم یک نوهٔ مناسب نمیخواهد.
عدهای دور میدان قدم میزنند، اما تصویرشان مبهم است. وقتی پسرک میخواهد روی خطوط اندام آنها متمرکز شود از چشمهایش میگریزند، مثل نوری که از میان پرده کرکره بتابد.
یکی از آنها میایستد و برای بابابزرگ دست تکان میدهد. بابابزرگ هم در حالیکه سعی میکند با اعتمادبهنفس بهنظر بیاید در پاسخ دست تکان میدهد.
پسرک میپرسد: «کی بود؟»
«چیز… من… یادم نمیآد نوآ، نوآ. خیلی وقت پیش بود… فکر کنم….»
در سکوت فرو میرود. مکثی میکند و در جیبش دنبال چیزی میگردد.
نوآ زمزمه میکند: «امروز به من نه نقشه دادی و نه قطبنما و نه هیچ چیز دیگهای که بتونم روش حساب کنم. منظورم اینه که نمیدونم چطور باید راه خونه را پیدا کنم.»
«ما کجاییم بابابزرگ؟»
پدربزرگ میزند زیر گریه، بیصدا و بدون اشک، طوری که نوهاش متوجه نشود.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.