معرفی کتاب آبنبات هل دار و آشنایی با درون مایه آن :
کتاب آبنبات هل دار را میتوان تحولی در زمینه داستان و ادبیات پایداری به شمار آورد، این اثر با وجود قالب طنز خود نگاهی ریشهای و بنیادین به مسئله جنگ دارد و اشاره میکند که حفظ روحیه مردم و باور آنها به کامیابی، سبب شده است که ما در این جنگ به پیروزی برسیم.
این داستان دارد نشان میدهد که ایرانیان چگونه تلاش میکردند تا روحیه و امید خود را با سرگرمیهای ساده حفظ کنند و در برابر مشکلات از خود مقاومت نشان دهند. در جای جای این کتاب همبستگی بالای اهالی محلهای را که محسن و خانوادهاش در آن زندگی میکنند، قابل حس و ملموس است.
پیشنهادهایی برای دوستداران کتاب های مهرداد صدقی:
کتاب آبنبات هل دار اولین کتاب از سری داستان های طنز مهرداد صدقی میباشد. اگر از این کتاب جذاب لذت بردهاید باقی کتاب های این مجموعه به شما پیشنهاد میکنیم:
- کتاب آبنبات هل دار …………………………………(کتاب اول)
- کتاب آبنبات پسته ای …………………………………(کتاب دوم)
- کتاب آبنبات دارچینی ………………………………….( کتاب سوم)
ما در آبنبات هل دار نوعی از صداقت و روراستی را که گویی گمشده امروز ماست، مشاهده میکنیم و جالب اینجاست که چنین داستانی با تجربیات بسیاری از بزرگترهای ما همخوانی وسازگاری دارد.
مطلب پیشنهادی : کتاب دختر پرتقالی | یوستین گردر
یکی دیگر از عواملی که بر ارزش این کتاب میافزاید اشاره به مراسمها و اجتماعات محلی و توجه فراوان به ادبیات محاورهای مردم آن ناحیه است. ما میتوانیم هنگام خواندن کتاب خودمان را در همان محله بجنورد و در خانهای که محسن و خانوادهاش زندگی میکنند تصور کنیم و فرض کنیم که عضوی از همان خانواده هستیم.
معمولا نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که در داستانهای مرتبط با دهه شصت، اثری از خنده و شادی وجود داشته باشد. ولی این داستان سرشار از اتفاقاتی بامزه و جذاب است که خواننده را مسحور خود میکند.
مردم ما در آن روزگار با اتفاقات کوچکی شاد میشدند که میتوان به استفاده از ماشین لباسشویی و دیدن اولین تلویزیونهای رنگی یا خوردن خورراکیهای لوکس و میوههایی همچون موز و رفتن به سینما اشاره کرد.
از دیگر جذابیتهای این داستان میتوان به حال و هوای عید نوروز و مراسم سیزده به در در ایام جنگ اشاره کرد. زیرا نوروز برای ما ایرانیها از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است.
جملاتی از کتاب آبنبات هل دار :
بیبی قشقرقی به راه انداخت که بیا و ببین. با این حرفها که «شما منِ آدم حساب نِمکنین.» و «من آرزوی دیدن عروسی نوهمِ باید به گور ببرم.» و «منِ بگو که یک بسته روشورِ امروز تو حموم تموم کردم.» و … خلاصه، از آنجا که ماندنِ من هم بهتنهایی صلاح نبود، همه به سمت خانۀ عروس راه افتادیم.
البته همه که نه. عمو جواد و زنعمو هاجر نیامدند؛ چون توی مشهد زندگی میکردند و عمویم نتوانسته بود مرخصی بگیرد. عمه بتول هم برای دلیل نیامدنش گلایه کرده بود چرا فرد دیگری را که او میپسندد برای محمد نمیگیریم؛ اما مسئله این بود که او اصلاً هیچکس را نمیپسندید و فقط دنبال بهانه بود تا بهانه بگیرد!
مامان میگفت عمه بتول، وقتی جوان و مهربان بوده، یک نفر را میخواسته و او هم عمه بتول را؛ ولی یکدفعه، با اینکه عمه بتول هنوز هم او را میخواسته، او دیگر عمهام را نخواسته و از آنموقع اخلاق عمه بتول سگ شده! طفلکی، با اینکه چهل سالش شده بود، هنوز عروسی نکرده بود و میگفت: «مردا آدم نیستن.»
یک بار از او پرسیدم: «یعنی منم عمه؟» و عمه جواب داد: «تا بچهای خوبی؛ ولی بزرگ که بشی تو یَم یک خری مِشی مثل بقیه!»
مطلب پیشنهادی : وقتی نیچه گریست | اروین یالوم
فهرست مطالب کتاب آبنبات هل دار :
راز
خواستگاری
کارت اضافی
پلاک دوازده به علاوۀ یک
بفرمایید حلیم!
عقابها و لاشخورها
از سرِ نو قزل خانوم!
آب دادنِ دسته گل!
روز رفتن
نامه
عمل و عکسالعمل!
چِلّه چِخده بهار گَلده
بوی عیدی …
غروب سیزده
خیانت در خیانت و اعترافات یک دروغچی
قدم نورسیده
روز خوب، روز بد
بشقارداش
چند درسِ خالنزدیک
اولین موزی که نخوردم
معتاد
کیش و مات
خانم اوشین، آقای دلار
چشمداشت
اولین موزی که خوردم
از نگاه یاران
جواد زارعی
عالیه کتابش و خط داستانی جالبی داره